گريه و بهونه اونم تو خيابون
امروز رفته بوديم مغازه خاله مرضي اما دختر مامان مثل هميشه تا رسيديم مغازه شروع كرد به بداخلاق بازي كه اينو ميخوام و اونو ميخوام خاله مغازه لباس زنونه و بچگونه داره يه سري هم از لباساي ما اونجاست آخه يه بار مامان تصميم گرفت مغازه لباس بچگونه باز كنه و رفت كلي هم لباس خريد اما بنا به دلايلي منصرف شد برا همينم بقيه لباسا رو كه كمم نبود گذاشت مغازه خاله تا بفروشه و سودشو نصف كنيم
هروقتم كه ميريم اونجا حساب كتاب كنيم مارالي مامان شروع ميكنه به دادو بيداد و گريه كه اينا لباساي مغازه مامانمه و مغازه رو روسرش ميذاره
البته امروز حتي بعد از مغازه هم گريت بند نيومد و تو تاكسي هم گريه ميكردي و بهونه ميگرفتي ماماني هم كه تا حالا از گل دخترش همچين چيزي نديده بود كه تو خيابون گريه كنه مونده بود هاج و واج كه چه طور آرومت كنه اما تو گوشت به حرفاي مامان بده كار نبود كه نبود بالاخره رسيديم خونه اما مامان حسابي خسته و عصبي شد
اميدوارم ديگه تكرار نشه گلم